جوانِ دانش دوست با حالتى شرمنده، از جاى برخاسته و با خود عهد كرد، تا مادرش را راضى نكند، دیگر بدنبال تحصیل علم نرود. همینطور كه متفكرانه ، طى طریق مى كرد، به مسجد وارد شد و بعد از طهارت، مشغول نماز گردیده و با خداى سبحان، مناجات و درد دل آغاز كرد. اتفاقاً در آن موقع، حاكم عصر، به مشكل دچار شده بود و دنبال چاره مى گشت .
جوان اظهار داشت : اى امیر! شما یك بهشت خواسته اید؛ من دو تا بهشت، از طرف خداى سبحان، به شما مژده مى دهم، در این آیه مباركه خداوند مى فرماید: (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ)* و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت خواهد بود."
او سوگند یاد كرده بود كه تا معلوم نشود كه بهشت برایش واجب شده یا نه؟ از همسرش كناره جوئى كند و براى همین، جریان عادّى زندگى براى حاكم مشكل شده و هر دو پریشان حال بودند.
در همان روز، مجلسى آراسته و تمام علماى شهر را به آن مجلس دعوت كرده و دستور داده بود: هر جا عالمى باشد او را به مجلس ما دعوت كنید. از قضا، یكى از مأموران وى، وارد همین مسجد شده و این ملاّى جوان را مشاهده كرده و به همراه خودش، به مجلس حكومتى آورد. دانشمندِ جوان، هنگام ورود در پائین مجلس، دم در قرار گرفت.
حاكم موضوع جلسه را بیان كرد و علما را براى حل مشكل فرا خواند. آنها در این خصوص، شروع به بحث و مجادله كرده و هر كس مطلبى را بیان نمود؛ ولى هیچكدام، موجب آرامش خاطر حاكم واقع نشد.
در این موقع، این جوان اجازه خواسته و شروع به سخن نموده و خطاب به حاكم گفت: آیا تا به حال پیش آمده است كه امیر، از خدا و عذاب الهى ترسیده باشد؟ امیر گفت : بلی، جوان اظهار داشت : اى امیر! شما یك بهشت خواسته اید؛ من دو تا بهشت، از طرف خداى سبحان، به شما مژده مى دهم، در این آیه مباركه خداوند مى فرماید: (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ)* "و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت خواهد بود." از هر طرف صداى تحسین و تشویق حاضرین بلند شد و خلیفه او را محترم شمرده، هدایا و تفضلات زیادى، به او عنایت كرد و جوان با خوشحالى، به منزل آمده؛ مادر خویش را راضى كرده و حمد و ثناء خداوند را بجاى آورد.
نظرات شما عزیزان: